خدارا دیده ای آیا؟


پاییزانه

شعر و ادبیات

«بخش اول»

خدا را دیده ای آیا؟

تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک

میان بودن و نابودن امید فردایی

هراسی می رباید خواب از چشمت

کسی، خورشید و صبح نور را

در باور روح تو، می خواند

و هنگامی که ترسی گنگ می گوید، رها گردیده، تنهایی

و شب تاریکی اش را، بر نگاه خسته می مالد

طلوع روشن نوری به پلکت، آیه های صبح می خواند

کلام گرم محبوبی

کمی نزدیک تر از یک رگ گردن،

به گوش است با نوای عشق می گوید:

غریب این زمین خاکی ام، تنها نمی مانی

تو آیا دیده ای وقتی خطایی می کنی اما،

ته قلبت پشیمانی

و می خواهی از ان راهی که رفتی، باز برگردی

نمی دانی که در را بسته او یا نه؟

یکی با اولین کوبه، به در، آهسته می گوید:

بیا، ای رفته صد بار آمده، باز آ

که من در را نبستم، منتظر بودم که برگردی

و هنگامی که می فهمی، دگر تنهای تنهایی

رفیقی، همدمی، یاری کنارت نیست

و می ترسیکه راز بی کسی را، با کسی گویی

یکی بی آن که حتی، لب تو بگشایی

به آغوشی، تو را گرم محبت می کند با عشق

.....

«کیوان شاهبداغی»

منبع: مجله موفقیت، شماره 209



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,ساعت 8:33 توسط راضیه سادات پیام| |


Power By: LoxBlog.Com